۱۹ دی ۱۳۸۸

میزان: آیا رفسنجانی رئیس جمهور می شود؟ - آبان 1983

۳۰ مهر ۱۳۸۸

اتحاد ملی


این روزها در درون حاکمیت سخن از ارائۀ طرح هائی برای وحدت می شود. کسانی هم که خود را برکشتی پیروزی در دریای طوفان زا می بینند، ناتوان از دیدن طوفان با این طرح ها به مخالفت برخاسته اند و می گویند پس از راه انداختن جنجال و نگرفتن نتیجه، وحدت معنا ندارد. آنان حاضر نیستند یکه تازی به دست آمده را از دست بدهند. درواقع اما این میانداری ها و دادن طرح ها، چیزی جز آشتی خودی ها نمی باشد که نام وحدت به آن نهاده اند.
آن چه دراین بین به چشم می آید این است که این رفت و آمد ها بیشتر از جانب بخش "دنیا دیدۀ" جناح پیروز انجام می گیرند. دراین میان آن چه اهمیت دارد، لزوم "وحدت" ی است که آنان درجامعه احساس می کنند. از هم پاشیدگی و گسست روابط اجتماعی و شیوع بی اعتمادی نسبت به حاکمیت حتی از سوی "خودی ها"، طرح مسائلی نظیر مشروعیت نظام و عدم پای بندی به اخلاق و دین و قانون و...دردرون حاکمیت از یک سو، فشارهای کمر شکن اقتصادی و یک نواختی روند زندگی به سوی تاریکی ها و فرود، نبودن حتی سراب رهائی از مسائل روزمره و...از سوی دیگر، نظام را دربن بستی خفقان دار قرارداده است. اشتباه کلانی که مبتکران این وحدت می کنند این است که ازاین آشتی خانوادگی انتظار معجزه را دارند. غافل اند از این که برفرض که آشتی صورت گرفت و تمامی خسارت های جانی و مالی هم رفع شدند و خون های ریخته شده به بدن صاحبانشان برگشتند، تازه می رسند به موقعیت قبل از انتخابات که همین جدائی های صوری را به بار آورد. خلاصه کردن حوادث اخیر قبل و بعداز انتخابات را به انقلاب مخملی و وصل کردن آن ها به دشمن، شاید دل برخی را شاد کند یا به کار تصفیه حساب های داخلی آید، اما نمی تواند علل واقعی آنها را از دید انسان بینا محو نماید. چشم های کم بین و کم سو، یارای دیدن ورای منافع شخصی و گروهی و کوتاه مدت و کم حیات را ندارند و از مشاهدۀ عمق فاجعه دردرون جامعه محروم هستند.
آن چه کشور به آن نیاز حیاتی دارد، یک اتحاد ملی است. اتحادی که در اوایل انقلاب، کسانی که افتخار بودن و مشاهدۀ آن را دارند، با چشمان خود دیدند. دیدند که چگونه افکار و اندیشه های گوناگون در آزادی و استقلال هم دل و هم زبان بودند. دیدند که چگونه، همگی یکی بودند، نه زن بود ونه مرد، نه پیر بود ونه جوان، نه کرد بود و نه بلوچ، نه مسلمان بود و نه یهودی ... همه ایرانی بودند و آزاد. این گونه بود که مردم آن هیولای استبداد که تمامی قدرت ها را درپشت خود داشت، با یک "نه" به زیر کشیدند و رام کردند و درخود حل نموند. آن چه که آن اتحاد را ایجاد کرد چیزی نمی توانست باشد غیراز یک پدیدۀ مشترک میان آن گونه گون انسان ها. و تنها وجه اشتراک تمامی انسان ها، انسانیت یا همان فطرت بشر است. همان فطرتی که خدائی است وهمان (حبل الله)، نیروئی که خط هادی وحدت آدمیان را به نمایش می گذارد. آن آزادی و آن استقلال که از مایه های خلقت انسان وازسازندگان فطرت او می باشند، آن وحدت باشکوه را خلق کردند وشادی و پیروزی را برای مردم به ارمغان آوردند.
افسوس که تکبر و تجملات زود گذر دنیا، حاکمان را فریفت وآنان به راه تفرقه رفتند و الفت از میان ملت پرکشید و رفت و اکنون کشور را به لبۀ پرتگاه کشانده است. آن زمان آقای خمینی که رهبری انقلاب را به دست داشت، مردم را به فطرت می خواند واز کرامت انسان سخن می گفت، آن گاه که قدرت او را تسخیر کرد، به تعهدات خود پشت پازد و مردم را به خدمت خواند و از تکلیف انسان سخن به میان آورد، رهبر ضد انقلاب شد و تفرقه و دشمنی و انتقام و خشونت جامعه را فرا گرفت. طی سی سال، دسته دسته از حاکمیت جدا شدند و می شوند و خواهند شد تا سقوط کامل گردد وتنها نام ننگی درتاریخ از خود برجای گزارد.
خوشبختانه باوجود این همه کج روی ها و فساد، آن چه سالم و دست نخورده باقی می ماند، همان فطرت یا کرامت انسان است تا درهمیشۀ تاریخ با توسل به آن خط هادی وحدت بخش، انسان هارا به یکدیگر وصل کند و بن بست هارا درهم بشکند و افق روشنی ها را دربرابر ملت نمایان سازد. ملت های درحال سقوط را از خواب غفلت بیدارسازد تا کرامات خویش را بازبیابند و به حقوق خویش آگاه شوند و از تاریکی ونیستی نجات یابند. سخنان آقای خمینی در پاریس سخنان خلاف دین نبودند، خلاف فطرت خدائی هم نبودند زیرا درغیر این صورت، قادر نمی شدند ملتی رنگارنگ را در کم ترین فرصت، یک رنگ کنند. چرا نمی بایست با آن سخنان می ماندیم و راه سقوط ودرماندگی را پیشه نمی کردیم؟ چرا مناعت پذیرش آن همه خوبی ها در مانبود و نتوانستیم قدر آن ها را بدانیم؟
این کوته نظرانی که مانند گدایان به دنبال آشتی این و آن به چپ وراست دوان اند کجا، و یک پارچگی ملی کجا؟ چگونه می توان بااین دریوزه گی بین انسانیت و وحشیگری را آشتی داد؟ آن مادری که هفته ای پیش بادست خود چهارپایه را اززیر پای آن جوان کشید- یعنی درکمال خون سردی مرتکب قتل فرزندی دیگر شد- نه حس مادری در اوبود و نه حس انسانیت. آن چه را می دید، انتقام بود و خون خواهی وخون خواری. آیا می توان با گفتگوهای شبانه و درگوشی توسط کسانی که مسبب اشاعۀ این گونه خشونت ها و انتقام گیری ها در جامعه هستند، حس مادری و حس انسانیت و عفو را به جامعه باز گرداند؟
دراین زمان که بیش از هرزمان دیگری کشور در بحران های داخلی به سر می برد- که البته از آرزوهای همیشگی اسرائیل و استعمارگران بوده و هست- و راه حلی جز حاکمیت مردم برای آن ها متصور نیست، وظیفۀ تک تک مردم است که این امر حیاتی را جدی تلقی کنند و دراین مورد جدی بیاندیشند که فردا دیر است. آن روزی خواران استعمارگران که به پیروی از ولی نعمت اجنبی خود همانند خفاشان خون خوار درپست های حساس رخنه کرده اند ودر چاپلوسی، استبداد را مقدس می خوانند تا تمامی راه های منتهی به مردمسالاری را کور کنند کم ترین مهری برای ایران و ایرانی دردل سیاه خود ندارند. همه می دانیم که سردار پاسدار، درپست معاونت وزیر دفاع ازجمله آن خناسانی بود که به دامان ارباب گریخت. خدا داند درمیان مجیز گویان استبداد و دشمنان آزادی و یاوه گویان به آزادی خواهان، هنوز چه نفراتی از اینان مشغول انجام وظیفۀ شوم خود برای اربابان استعمارگر خود هستند؟ نباید ازاین روند غافل شد که پس از انقلاب، اولین ومهم ترین گزینه های آنها برای دخول وکنترل نظام جدید، نفوذ دادن و خریدن عواملی ایرانی درمیان نزدیک ترین افراد به مهره های اصلی تصمیم گیرنده باید می بود که این جریان حداقل از حضور آقای خمینی درپاریس شروع شد. هنوز بعداز سی سال از چپ وراست، درهر فرصتی به اولین منتخب مردم ناسزا می گویند واین امر رانمی توان با خصومت های شخصی توجیه نمود. اما آن را می توان درادامه ودرراستای سیاست های ضد مردم سالاری مال خواران جهانی دانست که هم وغم خویش را در مانع تراشی بر سرراه استقرار دمکراسی درکشور ما معطوف کرده اند.
حاکمان بدانند که زمان در پیش به سود آنان نیست. واقعیت های اجتماعی و سیاسی ما جدای از شیطان های بزرگ وکوچک، صهیونیزم، ضدانقلاب، مخملی و غیر مخملی، بسیار جدی هستند و به تنهائی بزرگ ترین خطر برای موجودیت کشور می باشند. فریفته گان قدرت باید بدانند که وابستگی به مشتی سرمایه ای که مشروع یا نا مشروع برای خود جمع آوری کرده اند، آنان را از سقوط نجات نمی دهد. خطر دریک قدمی آنان درکمین است که نه با مذاکرات با شرق و نه باغرب، ازبین نخواهد رفت. مردم می دانند و خودتان هم خوب می دانید که همواره درطول تاریخ، پیشینیان شماهم تا واپسین دقایق، حاضر به دیدن و قبول واقعیت این خطر در خانۀ خود نبوده اند و تا نابودی خود پیش رفته اند. بیائید از آنان نباشید و برای باز گرداندن حق حاکمیت مردم، با آنان هم کاری کنید.
برای رهائی ازسقوط در یک چنین موقعیت نا هنجاز اجتماعی، قرآن دو راه بیشتر را پیش بینی نمی کند (آل عمران 112)، 1- گردآمدن بر محور حبل من الله، 2- گردآمدن برمحور حبل من الناس (محور جمهور مردم). در مورد حالت اول، می دانیم، نه حاکمان و نه جامعه درحال حاضر در موقعیتی قرارندارند که به هرنحوی امید این برود که بتوانند بر گرد محور با ثبات الله گرد آیند و توحید جویند. آن چه برجای می ماند و درشرایط فعلی عملی می باشد همان حاکمیت مردم است. اما زمان همواره دراختیار انسان نیست. معلوم نیست فردا چه پیش خواهد آمد و عوامل و عناصری که می توانند مبتکر وحامی چنین تحولی باشند همواره دردسترس قرار داشته باشند. بنابراین، زمان نقش اساسی را دراین مورد بازی می کند و نباید آن را ازدست داد.

۶ مهر ۱۳۸۸

ولایت مطلقۀ فقیه درظرف ولایت مطلقۀ فقاهتی صهیونیزم


از انتخابات اخیرریاست جمهوری که به صورت عادی ودرروال معمول خود(یعنی همراه باتقلب) انجام شد به این سو، تحولات ژرفی در کشور ایجادشده که برنگرانی حاکمیت بیش از پیش افزوده اند. این تحولات درپی اعتراضات جدی و مستمربه تقلب از سوی اصلاح طلبان پدید آمدند.
درواقع، پس از کودتای خرداد1360، دوجناح عمده درحاکمیت بوجود آمدند که با قراردادی نانوشته، حاکمیت را با تحمل تقلب، فساد، تزویر، دسیسه بازی، تهدید، رفاقت، ریش سفیدی و... از دوسوی یکدیگر پذیرفته بودند وبه این نحو ادامۀ زندگی سیاسی خودرا برای "خودی ها" تضمین می کردند. آقای خمینی هم به نوبۀ خود دخالت سرنوشت ساز در تقابل آن دوجریان نمی کرد و آنها را درجنگ قدرت وفسادشان آزاد گذاشته بود و تنها براصل بودن "حکومت اسلامی" و حذف مخالفت ها و مخالفین تأکید می کرد. این کودتا به دست ولی مطلقه درظرفی شدنی می بود و انجام گرفت که در ولایت مداری جهانی ای قرارداشته باشد که زمینۀ آن را فراهم آورد. مهم ترین زمینه ها یکی واردکردن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی چند ماه بعداز پیروزی انقلاب توسط حسن آیت، از نزدیکان مظفربقائی عامل انگلیس درایران بود. می دانیم اقلا ازمشروطیت به این سو، استعمار انگلیس و پس از آن "صهیونیزم جهانی" همانند دیگر کشورهای جهان سوم، تمامی زمینه های دمکراسی را در کشورما به صورت سیستماتیک و مستمر مورد تجاوز و تخریب قرار داده و نابود کرده اند. از جمله می توان به ایجاد سلطنت وابستۀ پهلوی برای محو کردن مشروطیت، کودتا برضد حکومت مردمی مصدق وهمین نفوذ درتخریب تدوین قانون اساسی انقلاب را می توان نام برد. هم چنین افروختن آتش جنگ ایران و عراق که علاوه بر آلن کلارک، هفته ای پیش تلویزیون بی بی سی زبان فارسی مصاحبه ای با سفیر وقت انگلیس درعراق درزمان جنگ پخش کرد که درآن اواذعان کرد، جنگ ایران و عراق به سود ما بود ومنافع مارا تأمین میکرد. چنان که گوئی عملی عادی درعرف آنان صورت گرفته است که با بی شرمی تمام بدون توجه به صدها هزار کشته و خسارات عدیده وارد آمده به دوملت ایران و عراق، از منافع خود سخن می گوید وچهرۀ واقعی استعمار را از پس پردۀ زیبای دمکراسی نشان می دهد. اکنون می دانیم بدون دوعامل ولایت فقیه و جنگ، کودتای خرداد 60 برضد مردم عملی نمی شد. علی لاریجانی رئیس مجلس در پنجم مهرماه جاری در جشن ربع قرن دفاع مقدس می گوید:" حضور فكر ولایی در جامعه نیز از اهمیت بسیاری برخوردار بود كه پس از عزل بنی‌صدر تحقق پیدا كرد و تفكر ولایت فقیه در جامعه شكل گرفت". از این روشن تر نمی توان رابطۀ میان ولایت فقیه و جنگ و دمکراسی را بیان کرد. آری، این چنین "ولایت امر جهانی" زندگی و سرنوشت ما را به ما تحمیل کرده و می کند. به این ترتیب آن چه می خواستند شد ودهه ها آنان که نمی بایست، بر کشور حاکم شدند و استبدادی مخوف مستقر کردند، خود را "خودی" نام نهادند و حکومت ها را بین خود دست به دست می کردند.
تا اینکه در نهمین انتخابات ریاست جمهوری که درآن محمود احمدی نژاد، فردی نامحرم، از حاشیۀ جریان اصول گرای رژیم، دربرابر هاشمی رفسنجانی، با دخالت رهبر ریاست دستگاه اجرائی کشوررا دردست گرفت، آغاز شروع نارضایتی جناح های مختلف نظام را رقم زد. این نارضایتی، تغییراتی را در ساختار جناح بندی ها به وجود آورد که از همه مهم تروبرای خامنه ای پرسود تر نزدیکی اصلاح طلبان و هاشمی رفسنجانی به یکدیگربود. دورۀ چهارسالۀ اول ریاست احمدی نژاد برخوردهای بی سابقه ای را دردرون نظام پدید آورد. نقطۀ اوج این برخوردها در مناظرات تلویزیونی تبلیغات دهمین انتخابات ریاست جمهوری از حدود متعارف خارج گردید وحقایق پشت پرده را به مردم نشان داد. او اعلام کرد حاصل بیست و چهار سال حکومت "آنان!"جز فساد وثروت اندوزی نبوده است. برای توجیه این خروج ازعرف نمی توان دلیلی جز ورود رهبری در رقابت های دوجناح که آیت الله خمینی بعداز کودتای خرداد 60 ازآن حذرمی کرد ارائه داد. این دخالت اما،موهبتی بود برای ما مردم تا چشمانمان براین واقعیت روشن شود که این نظام اصلاح پذیر نمی باشد وشعار ماندن درچهارچوب آن وادعای اصلاحات دروغ و فریبی بیش نیست. از سوی دیگر، دخالت خامنه ای دراین امورباعث شد جریان اصلاح طلب وجناحی از اصول گرایان متقاعد شوند که روزگارشان به پایان رسیده است و می بایدشان که فشاری اساسی بر رهبری واردآورند تا بلکه نشان دهند بدون آنان برای نظام دوامی نمی توان قائل شد تا بتوانند دوباره به حکومتی بازگردند که به مدت 28 سال از آن بهره می بردند.
اکنون برای اصلاح طلبان معلوم گشته است گرچه درسایۀ نظام ولایت مطلقۀ فقیه به نوائی رسیدند، اما این ولایت مقتل آنان نیزمی تواند باشد همچنان که سالیان دراز مقتل زنان و مردان آزاداندیش و پاک سرشت و میهن دوستی بوده وهست که دغدغه ای جز به روزی مردمشان نداشتند وندارند. علی الاصول، نظامی که درپی سیستم های مافیائی زراندوز ومطلق العنان، خواه فردی یا جمعی ، خواه درسطح کشور یا جهانی باشد، حاصلی جز سقوط انسانیت و تبعیض و درپی آن بی ثباتی وتیره روزی مردم ندارد. بدون وجود "نظام ولایت مطلقۀ فقاهتی جهانی صهیونیزم" چگونه می توان تصور کرد درکشوری سی و پنج میلیون انسان برای آزادی قیام کنند و بلافاصله بعداز آن حکومتی استبدادی را بادستان خویش برقرار نمایند؟ وچگونه می توان تصور کرد صدام حسین به خود جرأت حمله به ایرانی انقلابی را بدهد و بتواند هشت سال درادامۀ آن دوام آورد به نحوی که نه پیروزی به دست آورد و نه شکست وحاصل آن حمله جز کشتار و عقب ماندگی و خسارت مادی و معنوی دوملت نتیجه ای دیگر برجای نگذارد؟ شاید بعضی از خوانندگان گرامی به دلیل ادعای وجود ولایت مطلقۀ صهیونیزم جهانی، نویسنده را فاقد سلامت روانی تلقی کنند، اما آیا آنان جوابی برای خالی شدن صندلی های سازمان ملل فقط به دلیل حملات ناچیز احمدی نژاد به صهیونیزم که نمونه های زیادی ازآن را هرروزه ازسوی مراکز حقوق بشری و روشنفکران دانشگاهی می شنویم، توضیحی عقلانی دارند؟ اگر همان احمدی نژاد با همان خصوصیاتش از صهیونیزم انتقادنمی کرد، آیا صندلی ها خالی می شدند؟ همه می دانیم آن کشورها با بی شرمی تمام از قبل اعلام کرده بودند درصورت انتقاد ازاسرائیل ازسالن خارج خواهند شد وروشنفکران جهان این توهین به آزادی و برابری حقوق انسان ها را نادیده گرفته و دربرابر آن سکوت اختیار کردند. به نظر نویسنده، این خالی کردن صندلی ها در جلسۀ عمومی سازمان ملل متحد ننگ بشریت است. سقوط انسانیت است زیرا اعلام می کند انسان ها حقوق متفاوت دارند وصهیونیزم فرقه ای مافوق دیگران است و از حقوق ویژه برخوردار می باشد و کودکان و زنان و پیر و جوان فلسطینی از حقوق اولیه هم برخوردار نیستند.
متن سخنرانی احمدی نژاد در مجمع عمومی سازمان ملل را خواندم، به جز مواردی مربوط به عقاید شخصی و بعضی نزدیک به خرافات که دلیلی برای ابراز جهانی آن بااستفاده از یک تریبون عمومی که حقی ازملت ایران است مشاهده نمی شود، و نکاتی که مربوط به نارسائی های داخلی می شد، و ابراز عقائدی درمورد چگونگی ایجاد تحول درجهان که پیشنهاد او بود، انتقادات را سخنان سنجیده ودرستی یافتم که با تأسف فراوان به خاطرهمان انتقادات به حق صندلی ها خالی شدند که می بایست وجدان عمومی جهانی را برمی انگیخت. جالب این است که درآن سخنان حملاتی که به آمریکا شده بودند بیش از آن بودکه درمورد اسرائیل به زبان آورد، حال باید متوجه نیروی عظیم عامل این حرکت شد که صدای بعضی ازمردم آمریکا را هم درآورده است.
نمی توان به بهانۀ این که درایران هم همین انتقادات معتبر هستند، آنها را نادیده گرفت ودربرابر آن ها سکوت کرد و از انتشارش خودداری نمود. آمیختن شخصیت احمدی نژاد را با سخن وکلام نه عقلانی می دانم ونه منطبق با حقوق انسانی. یکی دانستن احمدی نژاد باآن سخنان، هدف مند و سیاسی به نظر می رسد. درواقع هدف این تبلیغات ازنظر انداختن آن سخنان، یعنی دفاع از حقوق ملت های تحت ستم درافکار عمومی جهانیان می باشد- زیرا وضعیت احمدی نژاد ازاین نظر بر همگان روشن است- که تااندازه ای هم طی شصت سال موفق بوده وچشمان انسانیت ازروی جنایاتی که هرلحظه درفلسطین درحال انجامند بسته شده اند. عمق فاجعه تا جائی پیش روی کرده که بعضی هم وطنان عزیز ما با افتخار دربرابر چشم دنیا فریاد می زنند: "نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران"، و درهمان حال انتظار کمک از دیگران برای حل مسائل داخلی خود رادارند!!! اگر این هم وطنان درشعارشان جان عزیز خود را فدای ایران می کنند، همین پاسداران و بسیجیان در عمل طی سی سال و درواقعیت کرده و می کنند. ایران بدون آزادی و بدون حقوق انسان ها سرزمینی ازاین کرۀ خاکی بیش نیست. اما اگر می گفتیم جانم فدای آزادی و حقوق انسان ها وکرامت آنان، دیگر جائی برای "نه" گفتن به غزه و لبنان نمی ماند.
این هم وطنان بابستن چشمان خود به روی حقایقی که منبع و باعث و بانی وضع فعلی درکشورمان اند، نا آگاه به تخریب هرچه بیشتر کشورخویش مشغولند. غافلند که همان ولایتی که درحال جنایت درفلسطین است، با وارد کردن اصل ولایت فقیه درقانون اساسی به دست هم وطنان خائن و یا نادان و تشویق صدام به حمله به ایران باعث و بانی شهادت ندا ها وسهراب های ایرانی ما هستند. هم آنان هستند که از بدو مشروطیت، بیش از یک قرن است که با استقرار دمکراسی درایران می جنگند و با دستان پلید خود استبداد را همواره درایران برقرار نگه داشته اند. کمی با دقت به برنامه های صدای امریکا و بی بی سی تماشا کنید و بینید چگونه درسوی برقرار ماندن نظام ولایت فقیه تنظیم یافته اند وهم وغم آنان فقط جایگزین کردن موسوی به جای احمدی نژاد است. مهم تر این که دراین میان دمکرات های واقعی ایران درسانسور نسبی به سر می برند!
درنظر بگیرید روزی را که این انتقادات درمجمع عمومی سازمان ملل اززبان یک رئیس جمهور مقبول و برگزیدۀ واقعی ملت ایران بیرون می آمد، آیا می توانستند آنها را به این راحتی سانسور وحتی تحریف کنند؟ احمدی نژاد یک بار درسخنان خود ازواژۀ یهودی آن هم برای دفاع از حقوق آنان استفاده کرده است، اما تمامی رسانه های فارسی زبان وابسته به کشورهای غربی، سخنان او را یهود ستیزی خوانده اند. یکی به این دلیل مهم است که صهیونیزم از دمکراسی کشورهای اسلامی به خصوص ایران و لبنان وحشت دارد. آیا نمی توان این اشراف بررسانه های جهانی، اقلا دررابطه با میهنمان را ولایت مطلقۀ جهانی نامیدو باآن مبارزه کرد ویا حداقل آتش بیار معرکۀ آنان نشد؟ انتقاد ازاحمدی نژاد محتاج تطهیر دست جنایت کاران انیرانی و مسببین استقرارنظام حاکم برایران نیست.
انتقاد مردم ایران به نظام حاکم برپایۀ استقلال و آزادی و حقوق بشراستوار است، اما انتقاد سران غرب و شرق و بدگوئی های آنان نسبت به احمدی نژاد بر منافع اسرائیل مستقر می باشد، نه تنها دلشان برای ملت ایران نسوخته است، بلکه همان طور که دربالا تر آمد، با جدیت مخالف استقرار دمکراسی در کشورمان هستند. اختلاف غرب با احمدی نژاد سطحی و قابل حل است ودر یک آری و نه گفتن خلاصه می شود. درصورتی امروز نظام به غرب آری بگوید، فردا از شریف ترین و عزیز ترین ودمکرات ترین نظام های دنیا می شود. مسئلۀ ما مردم اما هم با نظام و هم با ابر قدرت های مفت خور مسئله ای عمیق و جدی است. بنابراین هم گام با مبارزات آزادی خواهانۀ داخلی، نباید زمینۀ رابطۀ سلطه گری بیگانگان را فراهم آوریم و شعارهای حساب نشده سر دهیم.
 
© 2009 میزان. All Rights Reserved | Powered by Blogger
Design by psdvibe | Bloggerized By LawnyDesignz